درد...زندگی...درد

و پاییز ثانیه ثانیه میگذرد

 

یادت نرود...

 

اینجا کسی هست ک...

 

به اندازه ی تمام

 

برگهای رقصان پاییز برایت

 

آرزوهای خوب دارد

 

 

+امیدوارم همتون بهترین یلدا تو عمرتون داشته باشیددددددددد

دوستون دارم و  امیدوارم یلدا خوشی داشته باشین


+ نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392 ساعت 18:29 توسط :( |

گفتم خدایا دلگیرم

 

گفت:حتی از من؟؟

 

گفتم خدایا دلم را ربوده اند

 

گفت:پیش از من؟؟

 

گفتم:خدایا دوری ازمن...

 

گفت:تویا من؟؟

 

گفتم:خدایا تنهاترینم

 

گفت:بیشترازمن؟؟

 

گفتم:خدایا انقدر نگو من

 

گفت:من توام تومن!


+ نوشته شده در جمعه 29 آذر 1392 ساعت 12:9 توسط :( |

وقتی شخصی حتی برای

 

کارهای احمقانه بیش از حد میخندد

 

مطمن باشید

 

ک اون غم سنگینی در دل دارد

 

هنگامی ک شخصی

 

بیش از حد میخوابد

 

مطمن باشید ک احساس

 

تنهایی میکند

 

وقتی کسی برای موضوع کوچکی

 

گریه میکند

 

این به معنی اینه ک

 

او دل صاف و بی گناهی داره

 

وقتی کسی

 

سر هر موضوع کوچکی

 

به هم میریزد و عصبی میشود

 

این نشان میدهد عاشق است...

 

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 28 آذر 1392 ساعت 12:43 توسط :( |

تصمیم گرفتم از این به بعد یکخورده

 

حرف های دلممو بهتون بگم

 

 

در کنار متن هایی ک میزارم.

 *******

 

دلم واسه مادر و پدرم میسوزه...

 

 

مادر و پدری ک هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

بچه شون به این زودی از دنیا و آدماش خسته بشه...

 

 

 

مادر و پدری ک هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

 

انقدر زود بچه هاشون از حرفاشون خسته بشن...

 

 

 

مادر و پدری که هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

 

یه روزی بچه شون بهشون بگه

 

 

 

مامان یا بابا تو چی میفهمی؟؟من واسه یه نسل دیگه م

 

 

 

یا میشه تمومش کنی؟؟حوصله حرفاتو ندارم...

 

 

ولی اگه این حرفا  رواز زبون دوستشون

 

 

بشنون آرامش میگیرن...

 

 

 

چقدر سخته وقتی ک ببینی

 

 

هر روز چشم های بچه ت قرمزه و لی

 

 

هنوز انقدر بهت اعتماد نکرده ک بهت بگه چیشده...

 

 

 

دلم واسشون میسوزه...

 

 

ولی تقصیرما ک نیست روزگار انقدر زود

 

 

این دردا رو بهمون داد ک دیگه

 

 

حوصله گوش دادن به هیچ حرفیو

 

نداریم...

 

 

 

+بچه ها فقط لطفا درد و دل های خودمو کپی نکنین خیلی دوستون دارم خیلی

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:56 توسط :( |

به بعضی هام باید گفت:

 

اشتباه تو نیست ک درک نمیکنی و نمیفهمی...

 

اشتباه منه ک توقع دارم بفهمی!!!!


+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:52 توسط :( |

خسته شدم از دیدن این همه مردمان خسته...

 

از این همه اشک تو

 

چشای عزیزانم...از این همه غم...

 

دلم لک زده واسه شادی های

 

عزیزانم همون شادی هایی ک حتی اگه حالم خیلی بد بود

 

فقط با

 

خنده شون حالمو خوب میکردن...

 

این روزهام میخندن ولی خب فرق

 

کرده است همه چیز...

 

دیگر دل ها نمیخندد...

 

داشتم به این فک

 

میکردم ک چه چیزهایی خوشحالم میکنه

 

هیچ چیزی بیشتر از این

 

خوشحالم نمیکنه که یک آدم پیدا کنم

 

فقط یک ادم که دلش

 

بخنده...چشماش بخنده...

 

ازش هیچی نمیخوام فقط ازش میخوام

 

برام بخنده...خنده های بلند پر از شادی پر از نشاط

 

همون چیزی ک

 

قبلا همه ادمها داشتند...

 

چرا دل شکستن انقدر آسون شده؟؟چرا

 

کسی واسش دیگه مهم نیست تو دل یکی آشوبه...

 

یکی داره

 

داغون میشه...یکی ذره ذره از جون و روحش داره کم میشه...

 

وقتی

 

خیلی شکستم که دیدم

 

کسایی که توزندگیم به عنوان قوی ترین

 

ها میشناختمشون حالا شدن جزو ضعیف ترین ها...

 

وقتی شکستم

 

ک بت های زندگیم از بین رفتن...

 

وقتی که فهمیدم دیگه هیچکی

 

نمیتونه الگو باشه...

 

بازم به امید اینکه همه چیز درست میشه

 

درد و دل هامو تموم

 

میکنم...:(

 


+ نوشته شده در سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت 21:26 توسط :( |

همیشه باید کسی باشد

 

که بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد...

 

آهای فلانی بفهم!!!!


+ نوشته شده در سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت 14:29 توسط :( |

 

نه حوصله دوست داشتن دارم...

 

نه میخواهم کسی دوسم داشته باشه!

 

این روزها سردم...

 

مثل دی مثل زمستان...

 

احساسم یخ زده آرزوهایم قندیل بسته...

 

امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده...

 

نه به آمدنی دلخوشم نه به رفتنی...

 

این روزها پر از سکوتم...


+ نوشته شده در دو شنبه 25 آذر 1392 ساعت 18:6 توسط :( |

زندگی چنان بر من سخت گرفت...

 

ک مرگ برایم رویایی دست نیافتنی

 

شده است!

 

حال من اینگونه است...

 

خدایا مرا دریاب....اخم


+ نوشته شده در جمعه 22 آذر 1392 ساعت 20:20 توسط :( |

الو سلام منزل خداست؟؟

 

این منم مزاحمی که آشناست...

 

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته!!

 

ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست

 

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

 

به ما که میرسد حساب بنده هایتان جداست؟؟

الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد...

 

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟؟!!:((


+ نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392 ساعت 14:37 توسط :( |

 

کتاب سرنوشت برای هر کس

 

چیزی نوشت

 

نوبت به ما ک رسید

 

قلم افتاد!

 

دیگر هیچ ننوشت...

 

خط تیره گذاشت و گفت:

 

تو باش اسیر سرنوشت...


+ نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392 ساعت 13:58 توسط :( |

بازگشت به دنیای قبلیم...

 

رویای محال شب های من است...

 

رویایی که میدانم ممکن نمیشود...

 

هیچ وقت...


+ نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:19 توسط :( |

وقتی میگویم برایم دعا کن...

 

یعنی کم آورده ام...

 

یعنی دیگر کاری از دست خودم

 

برای خودم بر نمی آید...


+ نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:9 توسط :( |

یک غریبه میخواهم...

 

بیاید بنشیند...فقط سکوت کند...

 

و من هی حرف بزنم و بزنم و بزنم...

 

تاکمی کم شود این همه بار!

 

بعد بلند شود و برود...

 

انگار نه انگار!!!

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:6 توسط :( |

خوشحالم که ساعت ها را عقب کشیده اند...

 

حالا یک ساعت کمتر از همیشه نیستی...:(((((


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:55 توسط :( |

گاه دلتنگ میشوم

 

دلتنگ تر از تمام دلتنگی ها

 

حسرت ها را می شمارم

 

و با ختن ها

 

و صدای شکستن ها

 

نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم...

 

و کدام خواهش را نشنیدم...

 

و به کدام دلتنگی خندیدم...

 

که چنین دلتنگم:((((


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:14 توسط :( |

خدایا کفر نمی گویم

 

پریشانم

 

چه میخواهی تو از جانم

 

مرا بی آنکه خود خواهم

 

اسیر زندگی کردی

 

خداوندا تو مسئولی

 

خداوندا تو میدانی انسان بودن و ماندن

 

در این دنیا چه دشوار است

 

چه زجری میکشد آن کس که از احساس

 

سرشار است

 

خداوندا تو تنهایی و من تنها

 

تو یکتایی و بی همتا

 

ولیکن من نه یکتایم نه بی همتا

 

فقط تنهای تنهایم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 1:7 توسط :( |

ازخدا پرسیدم:

 

اگردر سرنوشت ماهمه چیز را از قبل نوشته ای

 

دعا کردن چه سودی دارد؟

 

خداوند خندیدو گفت:

 

شاید در سرنوشتت نوشته باشم:

 

هر چه دعا کرد...:)

 

 

 

 

 


+ نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392 ساعت 15:3 توسط :( |

 

 

قبل ازاینکه بخواهی در مورد من و زندگی

 

من قضاوت کنی

 

کفش های من را بپوش و درراه من

 

قدم بزن از خیابان ها

 

کوه ها و دشت هایی گذرکن که

 

من از آنها کردم اشک هایی

 

را بریز ک من ریختم دردها و خوشی های

 

من را تجربه کن

 

سال هایی را بگذران که من گذراندم

 

روی سنگ هایی بلغز

 

که من لغزیدم بعدآن زمان میتوانی

 

درباره ی من قضاوت کنیاخم


+ نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392 ساعت 13:50 توسط :( |

یکی از همین روزاباید خدا رو صدابزنم...

 

یک میز دونفره...

 

دوصندلی...

 

یکی من یکی خدا...

 

حرف نمیزنم

 

نگاهم کافیست میدانم برایم اشک

 

میریزد...

 


+ نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392 ساعت 21:36 توسط :( |

هیسسس!

میبینی که طرف داغونه...

داره میمیره از تنهایی و ناراحتی...

حداقل بلد نیستی دلداریش بدی لااقل حرف نزن....

هی نگو من که بهت گفته بودم:(


+ نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392 ساعت 21:19 توسط :( |

خبرازمن داری؟؟

خبرازدلتنگی هایم چطور؟؟

وآن پروانه های شادی که در نگاهم بودند...

خبرش رسیده که مرده اند؟؟

هیچ سراغ دلم را میگیری؟؟

کسی خبرداده که آب رفته ام از خستگی؟

آآآآه هیچ کلاغی میان هم نساختیم!

خبرهای من به تو نمیرسد:(

 

 


+ نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392 ساعت 20:32 توسط :( |


درباره وب

به وبلاگ من خوش آمدید
نویسنده
آخرین مطالب
لینک دوستان
وب لینک
طراح قالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 485
بازدید کل : 52254
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 127
تعداد آنلاین : 1

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی