درد...زندگی...درد

این روزها همه ادعا دارند طعم خیانت را چشیده اند...

همه ادعا دارند بد ی را به چشم دیده اند...

همه ادعا دارند تنهایی را کشیده اند...

من مانده ام...

 پس کی این دنیا رو ب گند کشوند؟؟


+ نوشته شده در پنج شنبه 7 فروردين 1393 ساعت 14:10 توسط :( |

گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه میکنیم...

گاهی هم سالها با یه عکس زندگی میکنیم...

و این یعنی زندگی...


+ نوشته شده در پنج شنبه 7 فروردين 1393 ساعت 14:5 توسط :( |

 

 

 

     تولدممممممممممممممممممم مبارک...

  هورررررررررررررا:)

کیک...:)

 


+ نوشته شده در سه شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 11:49 توسط :( |

تولدمممممممممممممممممممم مبارک...

خدایا مرسی به خاطر اینکه به این دنیا

منو آوردی...

مامانی مهربونم

مرسی ک همیشه مواظبم بودی

و9 ماه منو تحمل کردی تا به این

دنیا بیام...

ک با بعضی آدما آشنا شدم ک

واسم دنیایی شدن...

خدایا شکرت واسه دادن

دوستای خوب ک یکیشو

بعضی از شما میشناسین

تو لینکامم هست...

(دخترساده)

دختری ک واقعا ساده بود...

دوست دارم عزیزم...بقیه هم خیلی دوس دارم

ولی شما نمیشناسین...

تولددددددددددددددددمممممممممممم

مبارکککککککککککککککککککککککککک

        تولدممممممممممممممممم مبارک

تولدممممممممممممممممممممممم

مبارککککککککککککککککککککککککککککککک

          تولدم مبارکککککککککککککککک


+ نوشته شده در سه شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 11:30 توسط :( |

این به افتخار همه هم جنسای مهربون خودم...

 

دختر باس لجباز باشه...

دخترباس جیغ جیغو باشه...

دختر باس لاکای رنگی رنگی داشته باشه...

دختر باس واس یه  چیز ک میخواد رو مخ همه اسکی بره...

دختر باس خنگ و بامزه باشه...

دختر باس عاشق کفش پاشنه بلند باشه...

دختر باس حاضر جواب باشه...

دختر باس روزی 6دست لباس عوض کنه...

دختر باس یه جعبه پر از یادگاری داشته باشه...

دختر باس پاستیل خور حرفه ای باشه...

 

*خدایا شکرت ک دختررررررررررم:)


+ نوشته شده در شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 22:35 توسط :( |

دوست جونیام سلامممم...

امیدوارم قلب همتون پر از شادی عید باشه...

و کمداتون پر از لباس عیدی ها خوشگل و رنگارنگ...

این شبا خیلیییی خوبه...

انگار تو دل همه یه ذوقی هست...

امیدوارمممم سال 93 بهترین سال عمر همه تون باشه....

فقط دعا کنین آرزو همه آدما برآورده شه...

حتی اونایی ک دلتونو شکوندن...

دیگه داره عید میشه توام دلتو تکون بده و

هر چی کینه هست بنداز دور...

دوستون دارم یه دنیا...


+ نوشته شده در شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 22:11 توسط :( |

روزی میرسد...

در حسرتم بمانی...

در روزی بارانی...

من در اوج و تو در ویرانی...

یه روزی صادقانه صدات کردم...

عاشقانه نگاهت کردم...

حالا عاجزانه نگاهم میکنی...

با حسرت صدام میکنی...

اما فقط برو...


+ نوشته شده در شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 21:11 توسط :( |

doooooooostammmmmmmmm salam

bbakhshidddd net nadashtam...

merc az hamatoon k tanham nazashtin...

y donya dosetooooon darammm...


+ نوشته شده در سه شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 23:49 توسط :( |

برا یه لحظه م شده به حرفام فک کنین!

چی باعث میشه ک احساس میکنی

سرتر از همه ای؟؟

ک بیشتر از از همه میفهمی؟؟

ک خیلی بالایی؟؟

آره با تو ام با تویی

ک حتی بعضی وقتا فک میکنی

از همه بیشتر درد داری و

ب خاطرهمین ب کسی ک داره داغون میشه

میگی اینکه اسمش درد نیست!

باشه شاید واس تو درد نباشه

ولی اونو داره نابود میکنه

بفهم!ب جای اینکه بهش بگی

اینکه درد نیست کمکش کن!

چی باعث میشه ک فک میکنی

میتونی و اجازه داری دیگران تحقیرکنی؟؟

ب کجا رسیدی مگه؟؟

وقتی هنوز ب اونقدر فهم و شعور

نرسیدی ک بدونی چ شکلی باید

حرف بزنی و رفتار کنی

ب هرجا ام ک رسیده باشی هیچ هیچ...

بیان با هم دیگه حرف بزنیم...

بیان از تنهایی در بیایم...

مشکلاتمونو با سردی رابطه تموم نکنیم...

بابا ما آدمیم اونکه بالا سرته زبون داده ک

حرف بزنی و عقل داده ک بتونی

با فکر حرف بزنی...

بیان یاد بگیریم کسی ک تو این دنیا

سعی میکنه شاد باشه رو اسمشو

دیوونه نزاریم

کسی ام ک پر از درده و اکثر روزا داغونه

افسرده ننامیم...

ن نمیگم فرشته باشیم

هر چند چ خوب میشد اگه میشد

فرشته بشیم

ولی حداقل اگه انسان

نیستیم!بدونیم انسانیت

چه شکلیه!

وقتی کسی داره سعی میکنه!

مسخره نکنیم...

چیزی ازتون کم نمیشه

اگه به همه ی آدمها

محبت کنین!

بیان فقط سعی کنیم

فقط فقط سعییییی...

 

 

+مرسی مثل همیشه تحمل کردین حرفامو...

 


+ نوشته شده در جمعه 11 بهمن 1392 ساعت 22:36 توسط :( |

بچه ک بودیم بهمون میگفتن:

توخیابون پفک و چیپس نخور

شاید یکی ببینه دلش بخواد

یکی نیست الان همینو به

پسردخترایی ک توخیابون

دست همو سفت میگیرن

بگه!:)

+ما ک بخیل نیستیم

شماچطور؟؟؟:)))

 


+ نوشته شده در سه شنبه 8 بهمن 1392 ساعت 23:48 توسط :( |

روزهای میگذرد با بغض

با بغضی ک تمام وجودم

را گرفته است...

بغضی از دوری تو...

بغضی از روزی ک بهم گفتی

وقتی برایم نداری...

بغض سنگینی از وقتی ک

حواست ب من نبود!!!

بغضی از اینکه چرا

بغضم را آرام نکردی!

دیگرنمیتوانم بیشتر بگویم...

میترسم این بغض بترکد...

 


+ نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392 ساعت 14:44 توسط :( |

از بین اون همه

آرزوهای بچگی

فقط...

بزرگ شدیم


+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392 ساعت 21:43 توسط :( |

تلخ است...

باورنبودن آنهایی ک

ک ادعای ماندن داشتن...

و

سخت است امروز باور

آنهایی ک ادعای ماندن میکنند...


+ نوشته شده در سه شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 18:57 توسط :( |

چ لحظه درد آوریه...

اون لحظه ک میپرسه

خوبی؟

پنج خط تایپ میکنی

ولی بجای Enter

همه رو پاک کنی

و بنویسی:

خوبم تو چطوری؟!!!!!!


+ نوشته شده در یک شنبه 29 دی 1392 ساعت 23:31 توسط :( |

به بعضی ها باید گفت:

آره من سرتاپام یه قرونه

ولی باز واس تو گرونه...

*****
به بعضیا باید گفت:

راهی ک داری میری من

خط کشیش کردم

واسه ما کلاس نزار!

***

بعضیام تا دیروز برامون

چشم چشم دو ابرو میکشیدن

حالا واسمون خط و نشون میکشن...


+ نوشته شده در شنبه 28 دی 1392 ساعت 17:22 توسط :( |

ه

همه زندگیم درد است درد

نمیدانم عظمت این کلمه را

درک میکنی یانه؟؟

وقتی میگویم درد

تو ب دردی فک نکن

ک جسم انسان ممکن است از یک بیماری

شدید بکشد!

ن روحم درد میکند...


+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392 ساعت 14:5 توسط :( |

سلام بچه ها

خوشحالم ک بالاخرررررررررره امتحانات تموم شد

دلم واستون یه ذره شددددده بود

امیدوارم منو یادتون نرفته باشه

دوستون دارررررررم فعلا:)


+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392 ساعت 14:2 توسط :( |

خدا ی بزرگم...

چه به روزگارم آوردی؟؟

قرارمان این بود؟؟؟

چه شد آن همه عشق؟؟

سوال ها زیادی ازت دارم

دیگر آرزویی برایم نمانده است

تقصیر کیست؟؟

چ کسی نابودم کرده است؟؟تو؟؟

خودم؟؟انسانها؟؟

لعنت..

لعنت به انسان هایی ک به من صدمه زدند...

شکسته دلم...

حوصله صحبت کردن ندارم...

آخه مگر کسی ام

وجود داره ک بتواند

دردهایم را بفهمد؟؟

نه درد من!!!

 هیچ موجودی

نمیتواند درد دیگری را بفهمد...

چه خدایی هستی...

تو ام درد داری نه؟؟

 چیزی بهم نگفته ای اما...

معلوم است

دردی در دل داری...

از چشمانت خوانده ام...

به تو چ کسی صدمه زده است؟؟

ما انسان ها؟؟

خب دیگر همینیم پرتوقع و پررو!!!!

فکر میکنیم تو دلی نداری!

داری مگر نه؟؟

پس چرا دلت به حال من نمیسوزه؟؟

پیر شده ام پیر

ولی کسی نمیداند...

توام به کسی نگو...

آخر میترسم

بیشتر بهم صدمه بزنند...

از تظاهر خسته شدم...

تظاهر به شادن بودن و

عالی بودن حالم...

آآآآآآآآه خدا بزرگم...

چه کار کردی با من؟؟

احمقانه است

ولی از دوست داشتنم

بهت کم نشده است!!!

دوستت دارم و

خواهم داشت!

عاشقانه میپرسمت و

خواهم پرستید!

تو رو نمیدانم

ولی من بی تو میمیرم...

چون دلم خوش است

حداقل کسی حال من رامیفهمد...

چه کسی میتواند فرض کند


ک حال من بد است

جزتو؟؟

دیگه حتی قادرنیستم

برای توصیف حالم

از کلمات استفاده کنم...

کوچک اند خیلی کوچک...

روحم نیاز به خواب دارد...

خوابی ک نام آن را در زمین

مرگ گذاشته اند...

ولی من آرامش میگذارم...

خدای من میشود شانه هایت را

در اختیار من بگذاری؟؟

میخواهم گریه کنم ولی نه زیاد...

اخر دیگر جای گریه ای برایم نگذاشته ای...

همش را در دلم ریخته ام...

به نظرکوچک میاید ولی...

بس است...!!!!

نمیخوام سرت را درد بیاورم...

از این حرفا زیاد با هم داریم...

 

+بچه ها ببخشید ک زیاد شد

خیلی دوستتون دارم

مرسی از اینکه به درد و دلام گوش میدین


+ نوشته شده در جمعه 6 دی 1392 ساعت 1:12 توسط :( |

الان احساس آخرین بیسکوئیت

باقیمانده در یک بسته را دارم!

تنها

شکسته

وازهمه بدتر اینکه

آنکه

مرا میخواست دیگه سیر شده...

اخماخم


+ نوشته شده در پنج شنبه 5 دی 1392 ساعت 22:11 توسط :( |

سلام به همه ی دوستای خوبمممممممم...

اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووف

امتحاننننننننننننن....

حالم از زندگی بهم خورد وقتی برنامه امتحان دیدم...

یعنی چی خب؟؟؟

شک دارن ما میفهمیم درسا رو؟؟

وجدانا خودشون مغزشون میکشه؟؟

ایشششششششششششش

چرا ما شورش نمیکنیم همه مون

موقع امتحانا نریم امتحان ندیم

ای بابا این چ وضعشه دیگه...

خدایا توک هیچ جا پارتی بازی

نکردی واسه ما

جان عزیزت موقع امتحانا

این قانون هرکی به اندازه زحمتی

ک کشید پاداش میگیره

بیخیال...

حالمونو از این بدتر نکن...

عاشقتم...

+دوستتتتتتتووووووووون

داررررررررررم

دعا یادتون نره

فعلا:(((


+ نوشته شده در سه شنبه 3 دی 1392 ساعت 21:19 توسط :( |

کاش من دیگری بودم...

مینشستم روبروی خودم...

سرتاپا گوش میشدم...

.

.

.تا ببینم حرف حسابم چیست؟؟!!!

اخماخم


+ نوشته شده در سه شنبه 3 دی 1392 ساعت 19:26 توسط :( |

باید کسی را پیدا کنم...

دوستم داشته باشد...

آنقدر زیاد

ک یکی از این شب های لعنتی...

آغوشش را برای من و

یک دنیا خستگی بگشاید...

هیچ نگوید...

هیچ نپرسد...


+ نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392 ساعت 11:56 توسط :( |

آه...

چه روزهای سختی و دارم پشت سر میذارم...

تنها امیدم اینکه...

هروزکه میگذره از تعداد روزهای

غمگینم کمتر میشه!!

و زودتر به روز آرامش میرسم...

اما بعیدمیدونم این اندوه های لاکردار

بزارند پایدار بمونم تا روز آرامش...

احساس میکنم تمام مغزم

پر از علامت سوال های بزرگه...

چرا همه چیز اینشکلی شد؟؟

کی قراره تموم بشه؟؟!!

مگه من چیکار کردم ک سزاوار اینم؟؟!!

دوس دارم خراب شه این دنیا

با آرزوها...بارویاها...باغم ها... با دردها...

و باهر چیزی که باعث مایوس بودنم میشه...

امروز دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه!!

این ساعت این حس و...

نمیدونم باید از این بابت خوشحال باشم یا نه!!

آخه نمیدونم روز بعد از این بدتره ک دلتنگ

دیروز بشم...یا بهتر ک بیزار از مرور کردن

دیروز باشم!!

احمقانه

است

ابلهانه

است

ولی هنوز عاشقانه این دنیا دوست دارم

 

+مرسی از اینکه بازم به درد و دل هام گوش دادین


+ نوشته شده در یک شنبه 1 دی 1392 ساعت 20:10 توسط :( |

و پاییز ثانیه ثانیه میگذرد

 

یادت نرود...

 

اینجا کسی هست ک...

 

به اندازه ی تمام

 

برگهای رقصان پاییز برایت

 

آرزوهای خوب دارد

 

 

+امیدوارم همتون بهترین یلدا تو عمرتون داشته باشیددددددددد

دوستون دارم و  امیدوارم یلدا خوشی داشته باشین


+ نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392 ساعت 18:29 توسط :( |

گفتم خدایا دلگیرم

 

گفت:حتی از من؟؟

 

گفتم خدایا دلم را ربوده اند

 

گفت:پیش از من؟؟

 

گفتم:خدایا دوری ازمن...

 

گفت:تویا من؟؟

 

گفتم:خدایا تنهاترینم

 

گفت:بیشترازمن؟؟

 

گفتم:خدایا انقدر نگو من

 

گفت:من توام تومن!


+ نوشته شده در جمعه 29 آذر 1392 ساعت 12:9 توسط :( |

وقتی شخصی حتی برای

 

کارهای احمقانه بیش از حد میخندد

 

مطمن باشید

 

ک اون غم سنگینی در دل دارد

 

هنگامی ک شخصی

 

بیش از حد میخوابد

 

مطمن باشید ک احساس

 

تنهایی میکند

 

وقتی کسی برای موضوع کوچکی

 

گریه میکند

 

این به معنی اینه ک

 

او دل صاف و بی گناهی داره

 

وقتی کسی

 

سر هر موضوع کوچکی

 

به هم میریزد و عصبی میشود

 

این نشان میدهد عاشق است...

 

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 28 آذر 1392 ساعت 12:43 توسط :( |

تصمیم گرفتم از این به بعد یکخورده

 

حرف های دلممو بهتون بگم

 

 

در کنار متن هایی ک میزارم.

 *******

 

دلم واسه مادر و پدرم میسوزه...

 

 

مادر و پدری ک هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

بچه شون به این زودی از دنیا و آدماش خسته بشه...

 

 

 

مادر و پدری ک هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

 

انقدر زود بچه هاشون از حرفاشون خسته بشن...

 

 

 

مادر و پدری که هیچ وقت فکر نمیکردن

 

 

 

یه روزی بچه شون بهشون بگه

 

 

 

مامان یا بابا تو چی میفهمی؟؟من واسه یه نسل دیگه م

 

 

 

یا میشه تمومش کنی؟؟حوصله حرفاتو ندارم...

 

 

ولی اگه این حرفا  رواز زبون دوستشون

 

 

بشنون آرامش میگیرن...

 

 

 

چقدر سخته وقتی ک ببینی

 

 

هر روز چشم های بچه ت قرمزه و لی

 

 

هنوز انقدر بهت اعتماد نکرده ک بهت بگه چیشده...

 

 

 

دلم واسشون میسوزه...

 

 

ولی تقصیرما ک نیست روزگار انقدر زود

 

 

این دردا رو بهمون داد ک دیگه

 

 

حوصله گوش دادن به هیچ حرفیو

 

نداریم...

 

 

 

+بچه ها فقط لطفا درد و دل های خودمو کپی نکنین خیلی دوستون دارم خیلی

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:56 توسط :( |

به بعضی هام باید گفت:

 

اشتباه تو نیست ک درک نمیکنی و نمیفهمی...

 

اشتباه منه ک توقع دارم بفهمی!!!!


+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:52 توسط :( |

خسته شدم از دیدن این همه مردمان خسته...

 

از این همه اشک تو

 

چشای عزیزانم...از این همه غم...

 

دلم لک زده واسه شادی های

 

عزیزانم همون شادی هایی ک حتی اگه حالم خیلی بد بود

 

فقط با

 

خنده شون حالمو خوب میکردن...

 

این روزهام میخندن ولی خب فرق

 

کرده است همه چیز...

 

دیگر دل ها نمیخندد...

 

داشتم به این فک

 

میکردم ک چه چیزهایی خوشحالم میکنه

 

هیچ چیزی بیشتر از این

 

خوشحالم نمیکنه که یک آدم پیدا کنم

 

فقط یک ادم که دلش

 

بخنده...چشماش بخنده...

 

ازش هیچی نمیخوام فقط ازش میخوام

 

برام بخنده...خنده های بلند پر از شادی پر از نشاط

 

همون چیزی ک

 

قبلا همه ادمها داشتند...

 

چرا دل شکستن انقدر آسون شده؟؟چرا

 

کسی واسش دیگه مهم نیست تو دل یکی آشوبه...

 

یکی داره

 

داغون میشه...یکی ذره ذره از جون و روحش داره کم میشه...

 

وقتی

 

خیلی شکستم که دیدم

 

کسایی که توزندگیم به عنوان قوی ترین

 

ها میشناختمشون حالا شدن جزو ضعیف ترین ها...

 

وقتی شکستم

 

ک بت های زندگیم از بین رفتن...

 

وقتی که فهمیدم دیگه هیچکی

 

نمیتونه الگو باشه...

 

بازم به امید اینکه همه چیز درست میشه

 

درد و دل هامو تموم

 

میکنم...:(

 


+ نوشته شده در سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت 21:26 توسط :( |

همیشه باید کسی باشد

 

که بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد...

 

آهای فلانی بفهم!!!!


+ نوشته شده در سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت 14:29 توسط :( |

 

نه حوصله دوست داشتن دارم...

 

نه میخواهم کسی دوسم داشته باشه!

 

این روزها سردم...

 

مثل دی مثل زمستان...

 

احساسم یخ زده آرزوهایم قندیل بسته...

 

امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده...

 

نه به آمدنی دلخوشم نه به رفتنی...

 

این روزها پر از سکوتم...


+ نوشته شده در دو شنبه 25 آذر 1392 ساعت 18:6 توسط :( |

زندگی چنان بر من سخت گرفت...

 

ک مرگ برایم رویایی دست نیافتنی

 

شده است!

 

حال من اینگونه است...

 

خدایا مرا دریاب....اخم


+ نوشته شده در جمعه 22 آذر 1392 ساعت 20:20 توسط :( |

الو سلام منزل خداست؟؟

 

این منم مزاحمی که آشناست...

 

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته!!

 

ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست

 

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

 

به ما که میرسد حساب بنده هایتان جداست؟؟

الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد...

 

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟؟!!:((


+ نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392 ساعت 14:37 توسط :( |

 

کتاب سرنوشت برای هر کس

 

چیزی نوشت

 

نوبت به ما ک رسید

 

قلم افتاد!

 

دیگر هیچ ننوشت...

 

خط تیره گذاشت و گفت:

 

تو باش اسیر سرنوشت...


+ نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392 ساعت 13:58 توسط :( |

بازگشت به دنیای قبلیم...

 

رویای محال شب های من است...

 

رویایی که میدانم ممکن نمیشود...

 

هیچ وقت...


+ نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:19 توسط :( |

وقتی میگویم برایم دعا کن...

 

یعنی کم آورده ام...

 

یعنی دیگر کاری از دست خودم

 

برای خودم بر نمی آید...


+ نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:9 توسط :( |

یک غریبه میخواهم...

 

بیاید بنشیند...فقط سکوت کند...

 

و من هی حرف بزنم و بزنم و بزنم...

 

تاکمی کم شود این همه بار!

 

بعد بلند شود و برود...

 

انگار نه انگار!!!

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:6 توسط :( |

خوشحالم که ساعت ها را عقب کشیده اند...

 

حالا یک ساعت کمتر از همیشه نیستی...:(((((


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:55 توسط :( |

گاه دلتنگ میشوم

 

دلتنگ تر از تمام دلتنگی ها

 

حسرت ها را می شمارم

 

و با ختن ها

 

و صدای شکستن ها

 

نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم...

 

و کدام خواهش را نشنیدم...

 

و به کدام دلتنگی خندیدم...

 

که چنین دلتنگم:((((


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:14 توسط :( |

خدایا کفر نمی گویم

 

پریشانم

 

چه میخواهی تو از جانم

 

مرا بی آنکه خود خواهم

 

اسیر زندگی کردی

 

خداوندا تو مسئولی

 

خداوندا تو میدانی انسان بودن و ماندن

 

در این دنیا چه دشوار است

 

چه زجری میکشد آن کس که از احساس

 

سرشار است

 

خداوندا تو تنهایی و من تنها

 

تو یکتایی و بی همتا

 

ولیکن من نه یکتایم نه بی همتا

 

فقط تنهای تنهایم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392 ساعت 1:7 توسط :( |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


درباره وب

به وبلاگ من خوش آمدید
نویسنده
آخرین مطالب
لینک دوستان
وب لینک
طراح قالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 485
بازدید کل : 52254
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 127
تعداد آنلاین : 1

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی 

آیکُن های اِمیلی